جدول جو
جدول جو

معنی بگرد آوردن - جستجوی لغت در جدول جو

بگرد آوردن
(مَ هََ مْمَ)
بگردش آوردن. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بند آوردن
تصویر بند آوردن
بستن و جلوگیری کردن، جلو جریان چیزی را گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرد آوردن
تصویر گرد آوردن
جمع کردن، فراهم آوردن، انباشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرد آوریدن
تصویر گرد آوریدن
جمع کردن، فراهم آوردن، انباشتن، گرد آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بطر آوردن
تصویر بطر آوردن
در قمار، ورق بد آوردن که باعث باخت شود، بد آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بار آوردن
تصویر بار آوردن
میوه آوردن درخت، پرورش دادن فرزند، تربیت کردن، میوه دادن، ثمر دادن، برای مثال برانداز بیخی که خار آورد / درختی بپرور که بار آورد (سعدی۱ - ۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
(زَ کَ / کِ دَ)
گردآلود شدن. (آنندراج) :
میخورد گرد عبث محمل لیلی در دشت
نیست جز عشق تمنای دگر مجنون را.
صائب (از آنندراج).
آزادگان بجای رسیدند و ما همان
زآن رهروان که گرد پس کاروان خورند.
نظیری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زِ وَ دَ)
بدرد آوردن. تولید درد کردن. دردناک ساختن. با درد همراه کردن. ایجاع. تفجیع. (تاج المصادر بیهقی). فجع. (دهار). رنجور و بیمار کردن:
چو عضوی بدرد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار.
سعدی. قام فی ظهری، بدرد آورد مرا. (منتهی الارب). مض ّ، بدرد آوردن جراحت. (تاج المصادر بیهقی) ، رنج دادن. اذیت کردن. اءود. (تاج المصادر بیهقی) _ (: k05l) _
بدان باش کو گفت زآن برمگرد
چو گفتار و رایت نیارد بدرد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَ)
باستسقای لحمی مبتلا شدن. به ورم آماس دچار شدن. به اودما، اوذیما، ادم گرفتار شدن. آماس و ورم کردن: دست فلانی این روزها باد آورده. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ لَ)
اصطلاحی است در قمار بمعنی بدنقشی و خرابی. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). بد آوردن
لغت نامه دهخدا
(مَ بَءْ)
میوه دار کردن. به ثمر آوردن. ثمردادن. نتیجه دادن. میوه آوردن. منتج شدن. در حالت نسبت بدرخت، ثمر آوردن. (آنندراج). بار آوردن درخت و شاخ و مانند آن. میوه آوردن. (آنندراج) :
اگر گل آرد بار آن رخان او نه شگفت
هرآینه چو همه می خورد گل آرد بار.
رودکی.
همه سر آرد بار، آن سنان نیزۀ او
هرآینه که همه خون خورد سر آرد بار.
دقیقی.
چنین گفت خسرو که گردان سپهر
گهی خشم بار آورد گاه مهر.
فردوسی.
چنین تا برآمد بر این روزگار
درخت بلا حنظل آورد بار.
فردوسی.
سرانجام گوهر ببار آورد
همان میوۀ تلخ بار آورد.
فردوسی.
تا درخت نار نارد عنبر و کافور بر
تا درخت گل نیارد سنبل و شمشاد بار.
فرخی.
نباشد مار را بچه بجز مار
نیارد شاخ بد جز تخم بد بار.
(ویس و رامین).
لیکن گزندگی سوزش فراق و الم هجران بار آورده است جهت امیرالمؤمنین دریغ و درد و اندوه و غم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 210).
تا در نزنی سر بگلش بارنیارد
زیرا که چنین است ره و سیرت اشجار.
ناصرخسرو.
اگر از خارسخن گوید گل روید ازو
وگر از خاک سخن گوید در آرد بار.
ناصرخسرو.
نه غلیواژ ترا صید تذرو آرد و کبک
نه سپیدار ترا بار بهی آرد و سیب.
ناصرخسرو.
آن درخت سبز شد و خرمای تر بار آورد و جوی آب روان شد. (قصص الانبیاء ص 205).
هرکه او تخم کاهلی کارد
کاهلی کافریش بار آرد.
سنایی.
تا بوستان بتابش شاه ستارگان
بر شاخ آسمان گون آرد ستاره بار.
سوزنی.
آری این دولتی است سال آورد
چه عجب سال دولت آرد بار.
خاقانی.
خاک عشق از خون عقلی به که غم بار آورد
ما که ترک عقل گفتیم از همه غم فارغیم.
خاقانی.
شده از سرخ روئی تیز چون خار
خوشا خاری که آرد سرخ گل بار.
نظامی.
از آن دسته برآمد شوشۀ نار
درختی گشت و بار آورد بسیار.
نظامی.
بازجستند از حقیقت کار
داد شرحی که گریه آرد بار.
نظامی.
لاجرم حکمتش بود گفتار
خوردنش تندرستی آرد بار.
سعدی (گلستان).
برانداز بیخی که خار آورد
درختی بپرور که بار آورد.
سعدی (بوستان).
اگر بد کنی چشم نیکی مدار
که هرگز نیارد گز انگور بار.
سعدی (بوستان).
من آن شکل صنوبر راز باغ دیده برکندم
که هر گل کز غمش بشکفت محنت بار می آورد.
حافظ.
لغت نامه دهخدا
(نَ)
متوقف ساختن (آب، خون، نفس و غیره). (فرهنگ عامیانۀ جمالزاده). بازداشتن. قطع کردن. جلوگیری نمودن. بند آوردن آب، خون و راه.
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دچار مانع شدن. شکست خوردن. بدشانسی آوردن. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده). پیش آمدهای بد برای کسی پیش آمدن. (از یادداشت مؤلف) ، سخن زشت، فحش، سخن بی ادبانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ مَ بُ دَ)
جمع کردن. فراهم آوردن. (از آنندراج) :
اگر بخشش و دانش و رسم و داد
خردمند گرد آورد با نژاد.
فردوسی.
چو شد پادشا بر جهان یزدگرد
سپه را ز شهر اندرآورد گرد.
فردوسی.
که هرچند گرد آورم خواسته
همان کاخ و هم گنج آراسته.
فردوسی.
گرد آورم سپاهی دیبای سبزپوش
زنجیرزلف و سروقد وسلسله عذار.
منوچهری.
پس علما را جمع گرد آورد در سر و ایشان را گفت: من این سگ زندیق را به دست آوردم. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 64). از همه جهان مردم گرد آورد و عهدنامه نبشت. (نوروزنامه).
مور گرد آورد به تابستان
تا فراغت بود زمستانش.
سعدی (گلستان).
ز هستی تهی آی سعدی صفت
که گرد آوری خرمن معرفت.
سعدی (بوستان).
یکی عدل تا نام نیکو برد
یکی ظلم تا مال گرد آورد.
سعدی (بوستان).
رجوع به گرد آوریدن شود.
- فهم گرد آوردن، حواس جمعی. در تداول امروز، توجه و دقت. تمرکز افکار:
جمله گفتندش که جانبازی کنیم
فهم گرد آریم و انبازی کنیم.
مولوی.
فهم گرد آرید و جان را دل دهید
بعد از آن از شوق پا در ره نهید.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(سِ گَدَ)
فرود آوردن. وارد ساختن.
- وارد آوردن ضربه بر چیزی، زدن ضربه بر آن
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ)
جنگیدن. جنگ کردن. نبرد کردن. رجوع به نبرد و نبرد کردن شود، حریف گشتن. داخل شدن (در مسابقه و پیکار) :
نهادیم بر جای شطرنج نرد
کنون تا به بازی که آرد نبرد.
فردوسی.
رجوع به نبرد کردن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ نَ)
بنشاط، بوجد آوردن. در وجد و حالت آوردن. (یادداشت مؤلف). تطرب. اطراب. (تاج المصادر بیهقی) ، منزل ریش سفید. (ناظم الاطباء). و رجوع به بطراکه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَ)
بی فایده نبودن. مفید واقع شدن. بکاری آمدن. سودمند بودن. رجوع به درد و ترکیبات آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بند آوردن
تصویر بند آوردن
بستن جلوگیری کردن جریان چیزی را مانع شدن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع کردن فراهم آوردن فراز آوردن: ... از همه جهان مردم گرد آورد و عهدنامه نبشت، تالیف کردن: قیاس اقترانی آن بود که دو قضیه (را) گرد آورند
فرهنگ لغت هوشیار
گرد آوردن: سپاهی که نوروز گرد آورید همه نیست کردش زناگه شجام. (دقیقی)
فرهنگ لغت هوشیار
به درونه آوردن، زدن خستن داخل کردن وارد کردن، یا وارد آوردن ضربه بر چیزی. زدن ضربه بر آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطر آوردن
تصویر بطر آوردن
بد آوردن در قمار برآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
گرد آلود شدن: می خورد گرد عبث محمل لیلی در دشت نیست جز عشق تمنای دگر مجنون را. (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرد آورده
تصویر گرد آورده
جمع کرده فراهم آورده، تالیف کرده مولف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار آوردن
تصویر بار آوردن
میوه دار کردن، بثمر آوردن، نتیجه دادن، ثمر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد آوردن
تصویر باد آوردن
مبتلی به (اذیما) شدن ورم کردن باستسقای لحمی گرفتار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درد آوردن
تصویر درد آوردن
تولید درد کردن، رنجور و بیمار کردن، فجع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد آوردن
تصویر باد آوردن
((وَ دَ))
ورم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسر آوردن
تصویر بسر آوردن
((~. وَ دَ))
تحمل کردن، سازگار شدن، ساختن، به پایان رساندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بند آوردن
تصویر بند آوردن
((~. وَ دَ))
جلوی جریان چیزی را گرفتن، مقاومت نشان دادن و ماندن در جایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرد آوردن
تصویر گرد آوردن
((~. وَ دَ))
جمع کردن، فراهم آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بار آوردن
تصویر بار آوردن
((وَ دَ))
تولید کردن، ایجاد کردن، تربیت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیاد آوردن
تصویر بیاد آوردن
تداعی
فرهنگ واژه فارسی سره